ریا. دورویی. ریاکاری: تو را بس باد از این گندم نمایی مرا زین دعوی سنگ آسیایی. نظامی. جوفروش است آن نگار سنگدل با من او گندم نمایی میکند. سعدی (طیبات). رجوع به گندم نما شود
ریا. دورویی. ریاکاری: تو را بس باد از این گندم نمایی مرا زین دعوی سنگ آسیایی. نظامی. جوفروش است آن نگار سنگدل با من او گندم نمایی میکند. سعدی (طیبات). رجوع به گندم نما شود
ریاکار و دورو: چون جو و گندم شده خاک آزمای در غم تو ای جو گندم نمای. نظامی. رجوع به گندم نمایی و ترکیب ’گندم نمای جوفروش’ شود. - گندم نمای جوفروش، گندم نما و جوفروش، جوفروش گندم نما، جوفروش و گندم نما، آنکه خویشتن یا چیزی را به ظاهر خوب نماید و درواقع چنان نباشد. (آنندراج). ریاکار. دورو: تا گندم نمای جوفروش نباشی. (منتخب قابوسنامه ص 34). نمایم جو و گندم آرم به جای نه چون جوفروشان گندم نمای. نظامی. تو آن گندم نمای جوفروشی که در گندم جو پوسیده پوشی. نظامی. می نماید او وفا و مهر و جوش وآنگه او گندم نما و جوفروش. مولوی. به بازار گندم فروشان گرای که این جوفروش است و گندم نمای. سعدی (بوستان). زهی جوفروشان گندم نمای جهانگرد و شبکوک و خرمن گدای. سعدی (بوستان). رجوع به گندم نمایی شود
ریاکار و دورو: چون جو و گندم شده خاک آزمای در غم تو ای جو گندم نمای. نظامی. رجوع به گندم نمایی و ترکیب ’گندم نمای جوفروش’ شود. - گندم نمای جوفروش، گندم نما و جوفروش، جوفروش گندم نما، جوفروش و گندم نما، آنکه خویشتن یا چیزی را به ظاهر خوب نماید و درواقع چنان نباشد. (آنندراج). ریاکار. دورو: تا گندم نمای جوفروش نباشی. (منتخب قابوسنامه ص 34). نمایم جو و گندم آرم به جای نه چون جوفروشان گندم نمای. نظامی. تو آن گندم نمای جوفروشی که در گندم جو پوسیده پوشی. نظامی. می نماید او وفا و مهر و جوش وآنگه او گندم نما و جوفروش. مولوی. به بازار گندم فروشان گرای که این جوفروش است و گندم نمای. سعدی (بوستان). زهی جوفروشان گندم نمای جهانگرد و شبکوک و خرمن گدای. سعدی (بوستان). رجوع به گندم نمایی شود